ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۹۷ - فیض روح القدس

گرچه انداخته زلفت گرهی سخت به کارم

همچنان چشم گشایش ز سر زلف تو دارم

روی بنما و به یغما ببر آرام و شکیبم

زلف بگشا و به تاراج بده صبر و قرارم

تا به دست آن سر زلفین پریشان تو یازم

پا ز کویت نکشم گر که بسوزی تو به نارم

ناجوانمردم اگر زلف تو از دست بدارم

گر بدانم که دو صد بار کنی زنده بدارم

سخت ترسانم از آسیب دو ماران سیاه ات

کاقبت از تن بیمار، برآرند دمارم

هر دو چشمان کماندار تو با تیر زنندم

گر یکی روز فتد بر سر کوی تو گذارم

وعده کردی که یکی روز به سر وقت من آیی

ترسم آن روز بیای که برد باد غبارم

به قدم بوسی ات از زیر لحد سر به در آرم

قدمی گر ز عنایت بگذاری به مزارم

خلق گویند که پیوسته تو مایل به شکاری

گر تو مایل به شکاری نکنی از چه شکارم

خواهم این جان گرانمایه کنم من نثارت

زانکه لایق تر از این جان نبود بهر نثارم

من برآنم که به صد عجز درآرم به کنارت

تو بر آنی که به صد حیله گریزی به کنارم

«ترکی» از عشق نکویان نبرم جان به سلامت

فیض روح القدسی گر نکند چاره کارم