ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۲۵ - دیدهٔ دریایی

ساقی چه می ایی بود که در ساغر من ریخت

کآتش ز یکی جام، ز پا تا سر من ریخت

این می چه می ایی بود که از خوردن این می

چون قطرهٔ باران، عرق از پیکر من ریخت

بی شک می عشق است و همین است و جز این نیست

این می که به پیمانهٔ من دلبر من ریخت

خون من درویش تهی دست حلالش

گر خون من آن دلبر سیمین بر من ریخت

تیری ز کمان خانهٔ ابروش رها کرد

خونی که نبود از بدن لاغر من ریخت

درج گهرش دیدم و یاقوت لبش را

از دیدهٔ دریایی من، گوهر من ریخت

من مرغ خوش الحانم و، از سنگ حوادث

افسوس و صد افسوس که بال و پر من ریخت

«ترکی» به کفم دفتر اشعار فروشست

سیلاب سرشکی که ز چشم تر من ریخت