فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

به بوی درد پریشان زلف یار شدم

نه صید دوست که صید دل فگار شدم

روم به کوثر و خمیازه هوس نکشم

به کوی باده به دریوزه خمار شدم

حدیث فیض تماشای سنبل و گل دوست

ز من شنو که خزان بودم و بهار شدم

نوای شکر شهادت شنیدم از لب خضر

به مهربانی تیغت امیدوار شدم

نهان ز فیض بهارم درین چمن کشتند

که سبز ناشده نومید برگ و بار شدم

دمید صبح رخش دوش پیشتر ز سحر

ز روی ناله ناکرده شرمسار شدم

مرا ز باغ فصیحی بهار بیرون کرد

به دشت رفتم و از داغ لاله‌زار شدم