طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۷۵۰

از بس گل ناسازی ام در جیب و دامن می کنی

زان پیشتر کآیی برم، سامان رفتن می کنی

ای بت نه ناقوس منی، بهر چه در خلوتسرا

تا می رسد دستم به تو، بنیاد شیون می کنی

از نوبهار آرزو، گلهای اشکم تازه شد

پایی بنه بردیده ام، گر سیر گلشن می کنی

ای دل نخواهی یافتن، از دختر رز بهتری

از صحبت او پا مکش، گر خواهش زن می کنی

طغرا، نفاق دوستان، هرگز نخواهد گشت کم

در پیش ایشان بی سبب، تعریف دشمن می کنی