طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

گرد کلفت بس که می ریزد مرا بر تن غبار

بر رخ آیینه می پاشد ز عکس من غبار

خاکساران را چو رانی از درت، خنجر مکش

می شود از باد دامن، عازم رفتن غبار

بس که پر گرد ملالم، گر زنی دستی به من

ریزدم از هر بن مو همچو پرویزن غبار