میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

ز مجلس دوست رفت و دشمن آمد

دلا منشین که وقت رفتن آمد

ز جا دشوار خیزم، بس که بی او

ز مژگان خون دل در دامن آمد

ز غمناکی، به گوشم صوت مطرب

ملال‌انگیزتر از شیون آمد

زد آتش آه دل در پنبه داغ

مرا برق بلا در خرمن آمد

به گردن بینمت خون جهانی

ترا دستی مگر در گردن آمد؟

مرا آن غمزه تیری بر جگر زد

کزان صد چاک در پیراهن آمد

نیامد، گر کسی رفت از پی دوست

وگر آمد، به کام دشمن آمد

ز من نشنیده میلی وز پی‌اش رفت

به آخر بر سر حرف من آمد