وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در ستایش میرمیران

ای تماشاییان جاه و جلال

بشتابید بهر استقبال

که ز ره می‌رسد به سد اعزاز

از در شاه موکب آمال

موکبی با جهان جهان شوکت

موکبی با جهان جهان اجلال

خلعت خسروانه سر تا پا

داشته شاه خسروان ارسال

آنچنان چون عدیل سوی عدیل

وآنچنان چون همال سوی همال

تاج و سارق نهاده طالع و بخت

بر سر دست دولت و اقبال

تاجی از مهر پایه‌اش ارفع

مهری ایمن ز احتمال زوال

تاجی اختر بر او گهر پیرای

اختری فارغ از فتور و بال

پیش پیش افسری چنین وز پی

اسب و زینی چو چرخ و جرم هلال

اسبی اندر جهندگی چو صبا

اسبی اندر روندگی چو شمال

در فضایی چو پهن دشت سپهر

بردویده به نیم تک چو خیال

در مضیقی چو تنگنای قلم

شده باریک در خزیده چو نال

همچو تیرش قلم جهد ز بنان

چون مصور تکاورش تمثال

وقت سرعت بود تقدم جوی

پای او بر سر و دمش بر یال

اینچنین اسب و اینچنین تشریف

کش دو سد دولت است در دنبال

باد یارب مبارک و میمون

بر تو فرخنده بخت فرخ فال

میر میران غیاث ملت و ملک

شحنهٔ کامل صنوف کمال

قلزم معنی و محیط کرم

عالم دانش و جهان نوال

عالم از روی بخت خرم تو

صبح عید است و خاطر اطفال

روز بدخواه و کلبهٔ سیهش

شام مرگ است و خاطر جهال

اثر خفت مخالف تو

ثقل ذاتی برد ز طبع جبال

سایه ذلت معاند تو

لعل و گوهر کند چو سنگ و سفال

وقت حاضر جوابی کرمت

چون گشاید طمع زبان سؤال

کیست نی کان زمان نباشد گنگ

چیست لا، کان زمان نباشد لال

پیش حاجت روایی کف تو

وعده در تحت امرهای محال

در جهان فراخ احسانت

مدت انتظار تنگ مجال

گر تو گویی که باز رو به ازل

بازگردد فلک به استعجال

گردد امروز دی و دی امروز

شود امسال پار و پار امسال

نیست در حقه‌های کیسه چرخ

هیچ زهری چو زهر تو قتال

افکند نرم خویی خویت

دوستی در میان شیر و غزال

خصم را برتو چون گزیند عقل

با وجود ظهور نقص و کمال

تا بود پای ابلق مهدی

کس نبوسد سم خر دجال

داورا خاک راه تو وحشی

که ز بی‌لطفی تو شد پامال

گر به احوال او نپردازی

ای بدش حال و ، ای بدش احوال

تا چنین است دور چرخ که نیست

ماضی و حال او به یک منوال

مدت دولت تو باد چنان

که بردرشک ماضیش بر حال