وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

ای جوان ترک وش میر کدامین لشکری

ای خوشا آن کشوری کانجا تو صاحب کشوری

ای سوار فرد از لشکر جدا افتاده‌ای

یا از آن ترکان یغما پیشهٔ غارتگری

آتشت در آب پنهانست و زهرت در شکر

آشکارا گرچه با من همچو شیر و شکری

خواه شکر ریز و خواهی زهر در جامم که تو

گرچه زهرم می‌چشانی از شکر شیرین تری

وحشی آن صید افکنت گر افکند در خون منال

نیستی لایق به فتراکش که صید لاغری