وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴

دل از عشق کهن بگرفت از نو دلستانی کو

قفس بر هم شکست این مرغ، خرم بوستانی کو

نگاه گرم آتش در حریف انداز می‌خواهم

بر این دل کز محبت سرد شد آتش فشانی کو

می‌دوشینه از سر رفت و یک عالم خمار آمد

حریف تازه و بزم نو و رطل گرانی کو

کمند پاره در گردن گریزانست نخجیری

بخواهد جست ازین آماجگه چابک عنانی کو

مذاق تلخ دارم وحشی از زهری که می‌دانی

حدیث تلخ تا کی بشنوم شیرین زبانی کو