وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

می‌یابم از خود حسرتی باز از فراق کیست این

آمادهٔ سد گریه‌ام از اشتیاق کیست این

سد جوق حسرت بر گذشت اکنون هزاران گرد شد

گر نیست هجران کسی پس طمطراق کیست این

رطل گران و اندر او دریای زهری موج زن

یارب نصیب کس مکن بهر مذاق کیست این

اسباب سد زندان سرا چندست بر بالای هم

جایی است‌خوش آراسته آیا وثاق کیست این

ای شحنه بی‌جرم کش این سر که در خون می‌کشی

گفتی که می‌آویزمش از پیش طاق کیست این

وصلی نمودی ای فلک پوشیده سد هجران در او

تو خود موافق گشته ای کار نفاق کیست این

هجر اینچنین نزدیک و تو در صحبت فارغ دلی

وحشی دلیرت یافتم از اتفاق کیست این