وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

ای اجل از قید زندان غمم آزاد کن

سعی دارد محنت هجران تو هم امداد کن

عیش خسرو چیست با شیرین به طرف جوی شیر

رحم گو بر جان محنت دیدهٔ فرهاد کن

ناقهٔ لیلی به سرعت رفت و از آشفتگی

راه گم کردست مجنون ای جرس فریاد کن

ای که یک دم فارغ از یاد رقیبان نیستی

هیچ عیبی نیست ما را نیز گاهی یاد کن

غافلی وحشی ز ترک چشم تیر انداز او

تیر جست ای صید غافل چشم بر صیاد کن