وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

هست هنوز ماه من چشم و چراغ دیگران

سبزهٔ او هنوز به از گل باغ دیگران

خلق روان به هر طرف بهر سراغ یار من

بیهده من چرا روم بهر سراغ دیگران

رسته گلم ز بام و در جای دگر چرا روم

با گل خود چه می‌کنم سبزهٔ باغ دیگران

من که میسرم شود صافی جام او چرا

در دل خود کنم گره درد ایاغ دیگران

وحشی از او علاج کن سوز درون خویش را

فایده چیست سوختن از تف داغ دیگران