وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

از بهر چه در مجلس جانانه نباشم

گرد سر آن شمع چو پروانه نباشم

بی موجب از او رنجم و بی وجه کنم صلح

اینها نکنم عاشق دیوانه نباشم

صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام

ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم

بیگانه شوم از تو که بیگانه پرستی

آزار کشم گر ز تو بیگانه نباشم

وحشی صفت از نرگس مخمور تو مستم

زان است که بی نعرهٔ مستانه نباشم