وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

بخت آن کو که کشم رخش و سوارش سازم

دل جنیبت کش و جان غاشیه‌دارش سازم

خواهم این سینه پر از جوهر جانهای نفیس

که به دامان وفا کرده نثارش سازم

نفس گرم نگر فیض اثر بین که اگر

بگمارم به خزان رشک بهارش سازم

کیست بدخواه تو ای همت پاکان با تو

که به یک آه سحر بهر تو کارش سازم

باغبان چمن حسن توام گو دگران

گل نچینند که من با خس و خارش سازم

وحشی این دل که عزیزست به هر جا که رود

چندش آرم به سر کویی و خوارش سازم