پیشانی ناز او از موج نگه چین بست
مژگان ستم برخاست ابروی کمر کین بست
چشم به عتاب آمد خونم به تغافل ریخت
شمشاد خرامانش در پای نگارین بست
۳
از داغ سراپایم انگشت نما گردید
زآئینه سیمایش ملک دلم آئین بست
گلزار تماشا گشت هر جا که اقامت کرد
گلدسته رعنایی از رشته تمکین بست
خوبان ز شکر خندش در شهد فرو رفتند
لبهای شکرریزان از خنده شیرین بست
مانند گل آن سید از خار کند بستر
آسایش خود هر کس با جامه رنگین بست!