بود منعم عزیز کشور و آزاد خوار اینجا
ز سرو باغ رعناتر درخت میوه دار اینجا
در آغاز محبت عاشق از مردن نیندیشد
زند خود را به کام شیر طفل نیسوار اینجا
۳
خداجو را سحرخیزی شود افزونتر از پیری
در ایام خزان گلدسته می بندد بهار اینجا
علمهای تو را فردا گواهانند در محشر
مکن آزرده از خود خاطر لیل و نهار اینجا
ز زهر چشم ارباب طمع را نیست اندیشه
کنند این قوم میل سرمه از مژگان مار اینجا
۶
سواد بید مجنون بهتر از زنجیر مجنون را
بود از دست گیرا نازنین تر رعشه دار اینجا
به بیرویی توان از اهل دنیا بهره ور گشتن
ز طفلان شکوه ها دارد درخت میوه دار اینجا
بود کار تو یارب در دو عالم پرده پوشیدن
مکن محجوب آنجا و مگردان شرمسار اینجا
۹
نباشد ره به بزم خلوت ما هرزه گویان را
سر منصور سیلی می خورد از پای دار اینجا
ز بزم شعر نبود بهره یی افسرده طبعان را
بود کلک سخن پرداز چون شمع مزار اینجا
به ملک اصفهان و هند می خوانند اشعارم
ز ترکستانم و هرگز ندارم اعتبار اینجا
۱۲
نباشد با فش و مسواک زاهد هیچ تأثیری
نیندیشد کسی از کوکب دنباله دار اینجا
خط و زلفش کمر بربسته اند از بهر خون من
حذر کن سیدا از اتفاق مور و مار اینجا