وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

مستحق کشتنم خود قائلم زارم بکش

بی گنه می‌کشتیم ، اکنون گنهکارم بکش

تیغ بیرحمی بکش اول زبانم را ببر

پس بیازار و پس از حرمان بسیارم بکش

جرم می‌آید زمن تا عفو می‌آید ز تو

رحم را حدیست ، از حد رفت ، این بارم بکش

وحشیم من کشتن من اینکه رویت بنگرم

روی خود بنما و از شادی دیدارم بکش