وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

الاهی از میان ناپسندان بر کران دارش

ز دام حیلهٔ مردم فریبان در امان دارش

صدای شهپر شاهینی از هر گوشه می‌آید

تذرو غافلی دارم مقیم آشیان دارش

خدایا با منش خوش سر گران داری و خرسندم

نه تنها با من و بس ، با همه کس سرگران دارش

پدید آرد هوس از عشق با مردم جفا کاری

نمی‌خواهم بر این باشد ، خداوندا برآن دارش

تغافل کیش و کین اندیش و دوری جوی و وحشی خوی

عجب وضعیست خوش یارب همیشه آنچنان دارش

زمان اول حسن است و هستش فتنه‌ها درپی

الاهی در امان از فتنهٔ آخر زمان دارش

خدایا فرصت یک حرف پند آمیز می‌خواهم

نمی‌گویم که با وحشی همیشه همزبان دارش