قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۳۴ - در مدح کسی و درخواست گوشت از او و شکایت بوی از سهل نامی

ای تو کیای ما و جهانی تو را رهی

خار دو چشم دشمنی و ورد دست دوست

شد سهل و حق خدمت من سهل برگرفت

در خون سرشته به که چنانش سرشت و خوست

سختی مکن تو نیز چنان سست رای از آنک

کس دیده نیست سهلی از آن صعب تر که اوست

از بهر عید گوشت ندارم به یار سیم

زشتی مکن که خوی تو چون روی تو نکوست

ای که استخوان من همه پر مغز مهر تست

از بهر گوشت با تو برون آمدم ز پوست