وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

کی اهل دل به کام خود از دوستان برند

تا کارشان به جان نرسد کی ز جان برند

از ما برید یار به اندک حکایتی

چندان نبود این که ز هم دوستان برند

شد گرم تا شنید ز ما سوز دل چو شمع

آه این چه حرف بود که ما را زبان برند

آنکس که گشت باعث سوز فراق ما

یارب سرش به مجلس او شمعسان برند

وحشی مبر به تیغ ز جانان که اهل دل

از هم نمی‌برند اگر از جهان برند