جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۵ - وله

زان موسوی دو اژدر گیسوی آسیه

روزم چو قیرگون دل فرعون شد سیه

عاصی شدم درست چو فرعون بر خدای

تا دیدم آن شکسته سر زلف آسیه

لذت برد ز پیکر نیکوش پیرهن

منت کشد ز چنبر گیسوش غالیه

بهر وقوف بوس و کنارش به روز وصل

هر شب کنم نظاره در اشکال الفیه

مشک ار به چین بود رخ او از فسونگری

چین را به مشک طره نموده است تعبیه

بر طوبی قدش همه غلمان اگر غلام

با کوثر لبش همه گر حور جاریه

پیشش کمال مه چو لباسی است مسترق

نزدش جمال گل چو قبایی‌ست عاریه

نشگفت اگر ز خجلت شمشاد قامتش

دیگر نپرورد سمن و سرو نامیه

این بس ز حسن او که بود نام فرخش

در مدح شاهزادهٔ آزاده قافیه

عبدالحسین شبل امیر آخور ملک

کافلاک از او به دوش کشیده است غاشیه

پیلی‌ست با کمند چو آید به کارزار

شیری‌ست بر سمند چو تازد به ناحیه

چون بر فراز چنگ لوا گیرد او به جنگ

هر گوشه از جُیوش نگون گردد الویه

یاللعجب که با رخ چون خُلد در نبرد

بر خصم باز می‌کند ابواب هاویه

دشمن هراسد از دم شمشیر او چنان

کز ذوالفقار صفدر صفین معاویه

در وقعه خون چکد ز پرند وی آنقدر

کز حاجیان به مکه در اعیاد اضحیه

ای مفخر عجم که ز هندی بلارکت

اتراک چین گریزد و اعراب بادیه

ارکان به طوف کعبهٔ کوی تو زاشتیاق

هر روز را شمرده به خود یوم ترویه

در هیچ فن کتابی از ابناء فضل نیست

کان را نخوانده شخص تو از متن و حاشیه

تا اهل منطق از پی اثبات رای خویش

در جمع می‌کنند کفایت به تثنیه

از حال تا زمان مضارع شریف‌تر

وز ماضی‌ات ستوده‌تر اوقافِ حالیه

قوس محب تو ز صعودش بود وتر

خصم تو منفعل ز دوایر به زاویه