زمشکین طره آن چشم چو بادام
بصید خلق آهوئیست بادام
ازان مشکین رسن عشاق مسکین
وزان بادام مردم مست مادام
زسیمین سینه اش چون وصف رانم
خرد را لرزد از صافیش اندام
همی خواهد چکد اندامش از لطف
بود از بسکه در وی لطف اندام
بیاد ساق او هر شب گروهی
گرفتارند در اضغاث و احلام
نسیمی کاورد بوئی زکویش
تو گوئی کز بهشت آورده پیغام
مذاق روح راهست از خدنگش
همان لذت که طفلانرااز ابهام
جهانی بر لبانش گشته مفتون
از او خوش گرم شد بازار اعدام
زر و سیم جهانرا بر من و او
تو گوئی کرده قسمت دور ایام
مرا روئیست همچون زر پخته
ورا ساقیست همچون نقره خام
دلم میمی است ز آن ابروی چون نون
قدم دالیست زآن گیسوی چون لام
مهی چون او نزاده هیچ مادر
گمان من که خورشیدش بود مام
بتی چون او کسی ناورده فرزند
یقین دارد پدر از جنس اصنام
غزال چشم او هر دم نماید
زیمن عهد آصف کار ضرغام
جهان مجد سعدالملک کافلاک
فتد درسجده چون از وی بری نام
شود کیوان قهر او چو طالع
بسان شخص چوبین است بهرام
نسنجد ارتقاع شوکتش وهم
که قدر اوست آنسوتر ز اوهام
سخنهای وی از کشی و نغزی
زده سر از لباس وحی و الهام
دو سعدالملک دارد یاد گیتی
کتب را دیدی ار ز آغاز و انجام
یکی صافی دل و مسعود و ستار
یکی بد اعتقاد و شوم و نمام
نخستین آصف سلطان محمد
کزو سلجوقیان را بخت بدرام
دویم دستور سلطان ناصرالدین
کزو قاجاریانرا تخت برکام
یکی درکین شه بر زهر آلود
زبان نشتر فصاد و حجام
یکی از مهر شه پر شهد فرمود
دهان دولت فرخنده فرجام
دو مادح این دو سعدالمک را خواست
که در فرقند چون ارواح و اجسام
گر اوبد سوزنی استاد هزال
منم جیحون ادیب راد فهام
الا ای بدر ایوان وزارت
که بوسد آسمانت خاک اقدام
مرا بس دلکش آمد سبک شوکت
که باد از جام شوکت باده آشام
بد این شعرش بدل از سوز نی یاد
بماند از بهر سعدالملک بدنام
توگوئی خواست تا از سعد اکبر
من این پیغامت آرم نزد خدام
که تا من سعد ملک آسمانم
تو خواهی بود سعدالملک اسلام
کنون هم سعداکبر را من از تو
بدین پیغام خواهم کرد اعلام
که تا من سعد ملک پادشاهم
تو خواهی بود سعدالملک اجرام
الا تا شعر را زیبد صنایع
بویژه صنعت تجنیس و ایهام
بود هنگامه مداحیت گرم
به رغم خصم در هر صبح و هر شام