وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

چون تو مستغنی ز دل بودی دل آرایی چه بود

بر دل و جان ناز را چندین تقاضایی چه بود

در تصرف چون نمی‌آورد حسنت ملک دل

این حشر بردن به اقلیم شکیبایی چه بود

۳

مشکلی دارم بپرسم از تو ، یا از یارتو

جلوهٔ خوبی چه و منع تماشایی چه بود

بود چون در کیش خوبی عیب عاشق داشتن

جرم چشم ما چه باشد عرض زیبایی چه بود

گشته بودم مستعد عشق ، تقصیر از تو شد

آنچه باشد کم مرا زاسباب رسوایی چه بود

۶

از پی رم کرده آهویی که پنداری‌پرید

کس نمی‌پرسد مراکاین دشت پیمایی چه بود

گر مرا می‌کرد بدخو همنشینیهای خاص

وحشی اکنون حال من در کنج تنهایی چه بود