فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

دل که بی‌زخم تو باشد به جهان خرّم نیست

زخم را از تو رواجی‌ست که با مرهم نیست

غم بیهوده مرا از سروسامان انداخت

گر بدانم که غم کیست که دارم، غم نیست

هر گل نغمه که خوناب دل از وی نچکد

در سراپردة ساز غم ما محرم نیست

گر سر زلف تو گاهی شکن طرّه بخست

تیره‌روزی دلم را ز تو باعث کم نیست

کام دنیا نگشاید دل ما را فیّاض

داغ ما چشم سیه کردة این مرهم نیست