وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

قرعه دولت زدم ، یاری و اقبال هست

خوبی و فرخندگی جمله در این فال هست

حال نکو بگذرد، بخت مددها کند

طالع خود دیده‌ام، شاهد این حال هست

داد منجم نوید، گفت که با اخترت

ذلت پارینه رفت ، عزت امسال هست

داد مریض مرا مژدهٔ صحت طبیب

گرچه هنوز اندکی مضطرب احوال هست

طایر اقبال من شهپر دولت دماند

رخصت پرواز نیست ورنه پر وبال هست

بخت ز دنبال چشم اشک مرا پاک کرد

مژده که این گریه را خنده ز دنبال هست

وحشی و اقصای دیر کز طرف میکده

دردسر قال نیست ، سر خوشی حال هست