وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

وصلم میسر است ولی بر مراد نیست

بر دل نهم چه تهمت شادی که شاد نیست

غم می‌فروخت لیک به اندازه میفرست

یک دل درون سینه ما خود زیاد نیست

جایی هنوز نیست به ذوق دیار عشق

هر چند ظلم هست و ستم هست و داد نیست

ای بی‌وفا برو که بر این عهدهای سست

نی اندک اعتماد که هیچ اعتماد نیست

رو ، رو که وحشی آنچه کشید از تو سست عهد

ما را به خاطر است ، ترا گر به یاد نیست