وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

بسته بر فتراک و می‌پرسد که صیاد تو کیست

تیغ خون آلود خود دارد که جلاد تو کیست

ساختی کارم به یک پرسش که در کارت که بود

سخت پرکاری نمی‌دانم که استاد تو کیست

لب کنی شیرین و پرسی کیست چون بینی مرا

بنده‌ام یعنی نمی‌دانی که فرهاد تو کیست

گر عیاذبالله از رازی که می‌پوشم ز تو

برفتد این بوده روزی ، مرد بیدار تو کیست

گر خروشان نیستی وحشی ز درد بی‌کسی

چیست این فریاد و در کنج غم آباد تو کیست