سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲ - در مدح مسعود بن حسن

به تخت ملک فریدون جلوس شاه جهان

به از جلوس فریدون که این ملک به از آن

چو گاوسار فریدون پدید کرد سری

به خاک شد سر ضحاک مارسار نهان

ز گاوسار فریدون ظفر محول شد

به مار پیکر رمح شهنشه توران

به رزمگاه بر اعداء ملک شد منصور

به نصرت ملکِ ملک‌بخشِ ملک‌ستان

بسی به از علم کاویان و افریدون

ز چتر خویش برافراخت بی‌درنگ و زمان

به پادشاهی افراسیاب و افریدون

نشست شاه کیومرث تا دهد فرمان

خدایگان جهان آنکه تا به طهمورث

بدند مر پدرانش خدایگان جهان

خدای جل جلاله نیافرید چون او

خدایگان شهنشه‌نشین شاه‌نشان

زبان به هرزه نباید گشاد نتوان گفت

که از چنان ملکی داد هیچ ملک نشان

شه ملوک و سلاطین شرق رکن الدین

که حاتم است به بذل و به عدل نوشروان

ابوالمظفر مسعود بن حسن شه شرق

که هست نام وی اصل سعادت و احسان

به فرخی علم کاویان بخت افراخت

به دار ملک برآورد کاخ بر کیوان

همه نحوست کیوان به سعد گشت بدل

به نام شاه چو کردند کاخ را بنیان

زهی شهنشه مسعود بخت و نام که شمس

همال تو نخوهد زاد ز انجم و کیوان

ز کان ملک تو آن گوهری که بر گردون

ز برج رای تو یابد وکیل گوهر کان

قوی‌دلند سمرقندیان به دولت تو

رونده بر ره فرمان تو به جسم و به جان

خبر بدان که سمرقند جنت المأوی است

به نوبت تو کنون آن خبر شد است عیان

شود به رضوان آرایش جنان حاصل

جنان شد است سمرقند و عدل تو رضوان

جهان به عدل تو همچون جنان شد از خوشی

رعیت تو ز عدل تو ساکنان جنان

ز شاخ طوبی طوبی لهم و حسن مآب

ملک بر اهل سمرقند شد نظایر خوان

جهان ز سایه و از آفتاب خالی نیست

درین معانی دانا یکی است با نادان

جهان مبادا خالی ز تو به آن معنی

که آفتاب ملوکی و سایهٔ یزدان

همیشه بادی چون آفتاب تیغ‌گداز

عدو چو سایه گریزان ز تو مکان به مکان

مخالفان تو متواری از تو چون خفاش

موافقانت چو حربا گشاده دست و زبان

به سلک گوهر مدح تو پیر سوز نگر

کشید رشته به سوفار سوزن مکسان

جوان پیر قرین تو باد و مونس تو

کدام پیر و جوان رأی پیر و بخت جوان

به عمر عدل عمر ورز و جاودان زی از آنک

به عدل نام عمر زنده ماند جاویدان