ای صفابخش جان نسیم صبا
حرکات تو جمله روحافزا
بگذری چون به شهر بیخبران
به وفایی رسان سلام مرا
کای تبهکار دامنآلوده
کای سیهنامهی هزارخطا
چند با زلف و روی مغبچگان
چند مخمور و مست، صبح و مسا
چند از کار خویش غافل و مست
با خدا باش یک زمان به خود آ
شد جوانی، گذشت وقت طرب
پیر گشتی به کنج میکدهها
خرقهی زهد و سبحهی تقوی
دام مکرند از پی دنیا
حقهبازی به کار ما ناید
خرقهبازی است پیشهی زهدا
نتوان شد به خرقه، «خَرْقانی»
پاک آیینه شو ز زنگ هوا
کفر محض است در طریقت عشق
بر بیاض خیال حرف ایا
با دل دردناک و دیدهی تر
با لب خشک و رنگ زرد درآ
چشم خود را بکن تو چشمهی خون
رستخیزی به هم رسان ز دعا
یا رب یا رب به سوز سینهی پاک
یارب یارب به صدق اهل صفا
یا رب یا رب به آه شبخیزان
یا رب یا رب به گریهی صلحا
به مه و برج و قاب قوسینت
به شهنشاه افسر لولا
«قلم عفو بر گناهم کش»
عاصیم زردروی و رویسیا
یا رب یا رب سگم خطاکار
زار، شرمندهام، به جرم، خطا
یا رب یا رب فتاده از راهم
دست گیرم ز لطف و راه نما
یکدل از هم گسل علایق روح
یکسر از دل فکن غم دو سرا
در خرابات شو به آب مغان
لوح دل پاک کن ز ماسوا
دست در گردن صراحی زن
روی بر خاک پای جام بسا
جرعهای بر دل «وفایی» ریز
گره از کار بستهاش بگشا
باز شهباز باش سدرهنشین
بگْسل این رشته و علایق را
جنبشی آر تا ریاض بهشت
باز شو نکتهسنج و نغمهسرا
عشق جو، عشق باز، عشق طلب
عشق ورزند عاشقان خدا