بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۲۳ - در نترسیدن از مرگ

مشو هرگز از مردن اندیشناک

که هست از پی زندگانی هلاک

کسی جان نبرده است از چنگ مرگ

نکرده است کس فتح در جنگ مرگ

هر آنکس که زائیده شد میرد او

خدا هم دهد جان و هم گیرد او

بود مردنی زندگی را ز پی

ولی کس نداند چه وقت است و کی

شود زنده لابد به خواری هلاک

عجین جسم او گردد آخر به خاک

به مردن همه خلق آماده اند

بر مرگ جان در کف استاده اند

رود هر دم از عمر آدم دمی

که جا گردد او را دگر عالمی

بمیریم در هر دم و غافلیم

همه غرق و گوییم در ساحلیم

بسی فتنه بود ار نبد مردنی

نبد هیچ درد ار نبد خوردنی

چو شد اختر بخت کس در وبال

به او گو بمیر و شو آسوده حال

بود مردن اولیتر از زندگی

که کردن بر بندگان بندگی