خیال رویتوبیرون نمی رودزدلم
بلی به عشق تو آمیخته است آب وگلم
اگر که رشته عمر مرا ز هم گسلی
گمان مدار که پیوند دوستی گسلم
۳
غیاب روی تو بامن چه می تواند کرد
که درحضور تو گوئی نشسته متصلم
بهای بوسه زمن جان ودل چه می طلبی
نه جان ز عشق تو دارم نه دل مکن خجلم
مرا کسالت پیری ز پا نیفکنده است
ز درد عشق توپیمان گسل چنین کسلم
۶
دهدچوشعر توشعرم همه پریشانی
ز بس چوزلف تو آشفته گشته است دلم
اگر چه گشته ام از عاشقی بلنداقبال
گرم نه لطف توشامل شود به حال ولم