بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

خیال رویتوبیرون نمی رودزدلم

بلی به عشق تو آمیخته است آب وگلم

اگر که رشته عمر مرا ز هم گسلی

گمان مدار که پیوند دوستی گسلم

۳

غیاب روی تو بامن چه می تواند کرد

که درحضور تو گوئی نشسته متصلم

بهای بوسه زمن جان ودل چه می طلبی

نه جان ز عشق تو دارم نه دل مکن خجلم

مرا کسالت پیری ز پا نیفکنده است

ز درد عشق توپیمان گسل چنین کسلم

۶

دهدچوشعر توشعرم همه پریشانی

ز بس چوزلف تو آشفته گشته است دلم

اگر چه گشته ام از عاشقی بلنداقبال

گرم نه لطف توشامل شود به حال ولم