بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

زلف بر رخسار آن والاگهر افتاده است

یا که هندوئی است در آتش به سر افتاده است

بر خلاف اینکه می‌گویند در چین است مشک

زلف او را بین که چین در مشکِ تر افتاده است

تا منجم دیده افتاده است در عقرب قمر

من کنون بینم که عقرب در قمر افتاده است

در میان مژه هر کس چشم او را دید گفت

آهویی باشد به چنگ شیر نر افتاده است

نیست بر شکّر مگس آن خال بر شیرین لبش

خسرو پرویز بر روی شکر افتاده است

در سرین و در میانش لغزدم پای نظر

زآنکه او را راه در کوه و کمر افتاده است

پیش یاقوت لبش کاو قوت مرجان شد مرا

لعل و مرجان و عقیقم از نظر افتاده است

ز آتشین رخسار و آب لعل آتش رنگ او

آتشی سوزنده ما را بر جگر افتاده است

از دل زار بلنداقبال دارد آگهی

طایری کاندر قفس بشکسته پر افتاده است