کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

عشق داریم بدیدار تو ایجان بهوس

نکنم از غم دیدار تو جاویدان بس

مردم دیده عشاق تو را می بینم

روشن است از مه رخسار تو چشم همه کس

عشق دریاست بر او هر دو جهان کف باشد

جان ما بحر محیط است و تن خاک چو خس

روی از آینه هر دو جهان است ایدل

دم فروبند و در آئینه نگهدار نفس

بسکه کوهی بهوای تو بگرید چون ابر

رود از دیده او دجله جیحون و ارس