هستم از لعل تو در آتش و آب
مردم و سوختم مرا دریاب
از جلال و جمال و زلف و رخت
میکند در دلم خطاب خطاب
۳
از دل و آب دیده در عشقت
میخورم روز و شب شراب و کباب
آه کز نفس قیس و طاعت جان
چند باشیم در خطا و ثواب
همه زنار کافری بستند
از دو زلف تو شیخ و طفل و شباب
۶
ز آتشت سوختیم با دم سرد
تا مرا سوختی ز آب و تراب
تو محیطی و هر چه موجودند
غرقه در موج بحر بی پایاب
خاک در کاه تست هر دو جهان
ان هذا اقل ما فی الباب
۹
ما به نسبت صفات فعل توئیم
خویشتن گفته فلا انساب
هم بچشم تو دیده ام روشن
شدت ذات تو است بر توحجاب
هست کوهی چو قشر و عشقت لب
عین یکدیگرند قشر و لباب