جان و تن را به عشق سودا کن
ما و من را به عشق سودا کن
زنده بیعشق مرده در کفنی
این کفن را به عشق سودا کن
جان چو یوسف به تن چو پیراهن
پیرهن را به عشق سودا کن
جان سلیمان و تن چو اهریمن
اهرمن را به عشق سودا کن
جان چو مور است و تن به سان لگن
این لگن را به عشق سودا کن
عشق چون باز و عقل چون زغن است
این زغن را به عشق سودا کن
عقل بر پای عشق چون رسن است
این رسن را به عشق سودا کن
عشق چون روح و عقل چون بدن است
این بدن را به عشق سودا کن