بر آن سرم که به کوی مغان سرای کنم
دو سال کامل خدمت به مغ خدای کنم
به من سپار دل خویش را که در چل روز
منش به میکده، جام جهاننمای کنم
ز چشم ساقی و از روی باده دارم شرم
که فصل گل به سوی زهد و توبه رای کنم
یکی ز یاوهسرایی ببند لب واعظ
که گوش هوش سوی بانگ چنگ و نای کنم
هزار مرتبه وقت خوشم عزیزتر است
از آنکه گوش به گفتار هرزهلای کنم
بتا ز من سخن آموز تا چه طوطی هند
منت به لطف شکرریز و قندخای کنم
شب است و خانقه و وقت صوفیان جمع است
مگر ز قامت تو فتنهای به پای کنم
چو با خدای بود کار بحر و کشتی و موج
مرا چه کار که پوزش به ناخدای کنم