نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۹۸ - وله قدس الله روحه

بچرخ میرسد از عشق تار قزآهم

زهجر جامه چو صابون در آب میکاهم

بماهتاب نپوشم کتان که میترسم

که چشم زخم رسد بر لباس از ماهم

۳

گهی که جامه ببالای من برد خیاط

قدی دگر ز برای اضافه میخواهم

منی که دل ننهادم بشاهد بازار

فغان که بسته والا ببرد از راهم

زسرفرازی دستار بندقی چه عجب

بعقدش ار نرسیدست دست کوتاهم

۶

نداشت مرتبه و قدر و پایه قاری

بوصف خیمه و خرگه بلند شد جاهم

نمی‌کنم چو گدایان همیشه مدح کدک

به ملکت سخن از وصف چارقب شاهم