منم از چشم سیاهی به نگاهی قانع
به نگاهی شده از چشم سیاهی قانع
صبح تا شام به نظاره ی مهری محظوظ
شام تا صبح به اندیشه ی ماهی قانع
به تمنای رخی بر سر کویی ساکن
به تماشای قدی بر سر راهی قانع
ار به آزردن من هر دم و هر لحظه حریص
من به پرسیدن او گاه به گاهی قانع
نیست قانع دل من با رخش از سبزخطان
هست تا گل نتوان شد به گیاهی قانع
میل نظاره ی ماه فلکم نیست رفیق
که به ماهی شدم از طرف کلاهی قانع