بی تو ای رخشنده اختر زاختر رخشان چه حظ
بی تو ای تابنده انجم ز انجم تابان چه حظ
جان غم پرورده را با عیش و با عشرت چکار
با قفس خو کرده را از باغ و از بستان چه حظ
تشنه ی لعل لب یارم من لب تشنه را
بی لب جانبخش یار از چشمه حیوان چه حظ
ذوق داغ و درد اگر دارد دلت دانی که من
می برم از این چه فیض و می کنم از جان چه حظ
گر به جان داغی نباشد باشد از مرهم چه فیض
ور به دل دردی نباشد باشد از درمان چه حظ
وصل خوش باشد نباشد گر ز پی هجران رفیق
ورنه از وصلی که دارد در عقب هجران چه حظ