خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

چشمم که ز خون رخم منقش بیند

در خواب اگر آن دو زلف سرکش بیند

عیبی نبُود چرا که شبهای دراز

مخمور همه خواب مشوش بیند