خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۶

دی صبحدم آن غیرت سرو چمنی

با من به سر کرشمه از کبر و منی

می‌گفت به خشم

کای مردم دیدهٔ تو سقّای رهم

باز آی که تا خاک رهم آب زنی

گفتم که به چشم