خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳

آنکو رخش از خلد برین بابی بود

در هر خمی از زلف کژش تابی بود

گفتم که بخواب دیده ام چشم ترا

گفتا برو ای خواجه که آن خوابی بود