خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹

جان با لب دوست عشق‌بازی می‌کرد

چشمش به کرشمه ترکتازی می‌کرد

زان مردمک دیدهٔ من صوفی وار

سجّاده به خون دل نمازی می‌کرد