خودپرستی مکن ار زان که خدا میطلبی
در فنا محو شو ار ملک بقا میطلبی
خبر از درد نداری و دوا میجویی
اثر از رنج ندیدی و شفا میطلبی
ساکن دیری و از کعبه نشان میپرسی
در خرابات مغانی و خدا میطلبی
کارت از چین سر زلف بتان در گره است
وین عجبتر که از آن مشک ختا میطلبی
اگر از سرو قدان مهر طمع میداری
از بن زهر گیا مهر گیا میطلبی
خبر از انده یعقوب نداری و مقیم
بوی پیراهن یوسف ز صبا میطلبی
کی دل مردهات از باد صبا زنده شود
نفس عیسوی از باد هوا میطلبی
دُردیِ دَردکش ار زان که دوا میخواهی
بادهٔ صاف خور ار زانک صفا میطلبی
خیز خواجو که در این گوشه نوا نتوان یافت
به سپاهان رو اگر زانک نوا میطلبی