خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

طفل بود در نظر پیر عشق

هر که نگردد سپر تیر عشق

دل چه بود مخزن اسرار شوق

جان که بود شارح تفسیر عشق

هرکه ندارد خبری از سماع

کی شنود زمزمه ی زیر عشق

دم به دم از گوشه ی میدان جان

می شنوم نعره ی تکبیر عشق

دایه ی فطرت مگر آمیختست

خون من سوخته با شیر عشق

تیغ مکش بر سر مقتول مهر

دام منه بر ره نخجیر عشق

تَرکِ خِرد گیر که تدبیر عقل

عین جنونست به تقریر عشق

دست من و سلسله ی زلف یار

پای من و حلقه ی زنجیر عشق

سالک مجذوب دلم در سلوک

از نظر تربیت پیر عشق

نرگس جادوی تو دیدن به خواب

فتنه بود خاصه به تعبیر عشق

آب زر از چهره ی خواجو برفت

از چه ز خاصیت اکسیر عشق