سیّاف که خنده اش چو قند است
چون تیغ، نگاه او کُشنده است
آن آهوی چین چو ناخن شیر
در کف دارد همیشه شمشیر
۳
بر شمشیرش غریب و بومی
مالند جبین چو سنگ رومی
چون تیغِ ز جوهر است دشوار
از دام، رهاییِ گرفتار
ما را شده استخوان ازین دام
شمشیر چو ماهیان در اندام
۶
از ابروی آن نگار فتّان
افتاده گذاره تیر مژگان
این تیغ که هم چو ذوالفقار است
در دیده چو تیغ رخنه دار است
بر صفحه ی او نوشته تقدیر
با خط غبار، شکل شمشیر