یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

سینه‌ام مجمر و عشق آتش و دل چون عود است

این نفس نیست که برمی‌کشم از دل، دود است

دل ندانم ز خدنگ که به خون خفت ولی

اینقدر هست که مژگان تو خون‌آلود است

از تو گر لطف و کرم ور همه جور است و ستم

چه تفاوت که ایاز آنچه کند محمود است

خلق و بازار جهان کِش همه سود است زیان

من و سودای محبت که زیانش سود است

مهر از شیون من وضع روش داده زیاد

یا در صبح شب هجر تو قیراندود است

هر که یغما نگرد زلف و خط او گوید

دبر دیو سلیمان زره داود است