یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

آشکارا به در مفتیم ار باری هست

در نهان نیز به پیمانه کشان کاری هست

مشمر از سلسله سبحه شماران که مرا

زیر سجاده نهان حلقه زناری هست

خو ندارم به ستم سلسله از پا بگشا

تا مرا زآن سر کو قوت رفتاری هست

وصل خواهی مکن از هجر شکایت که طبیب

نرود جز ره آن کوچه که بیماری هست

زاهد ار سایه طوبی به سرم نیست چه باک

در خرابات مغان سایه دیواری هست

با خیال سر زلفت به همه شهر شبی

به دو چشمت که اگر دیده بیداری هست

همه سرگرم تماشا و تو یغما خاموش

که به صیاد رساند که گرفتاری هست