هرکه چون یوسف شود از محنت زندان خلاص
قحطیان را می کند از قحط در کنعان خلاص
زود از دنبال هر کام و تمنا می روند
این تهی ظرفان نمی گردند از حرمان خلاص
پادشاهان را دل ما رام کردن دولت است
ما به دام آییم دشوار و شویم آسان خلاص
ما نظربازیم و عاشق پیشه گو مفتی بدان
نیست زاهد از ریا و عاشق از بهتان خلاص
زاهد خلوت نشین را دل به صد جا می رود
کس نیابد از فریب آن صف مژگان خلاص
خوش «نظیری » دامن وقتی به جنگ آوردهای
دیر بازآید گر از دستت کند دامان خلاص