گر به سخن درآورم عشقِ سخنسرای را
بر بر و دوش سر دهی گریهٔ های و های را
گل به خزان شکفته شد وین دل بسته وا نشد
در بن ناخن است نی بخت گره گشای را
نی ز رهی خبر دهم نی به دلی اثر کنم
صوت کجم ز کاروان زمزمهٔ درای را
هر المی که صعبتر روزیِ عاشقان شود
طعمه ز استخوان سزد حوصلهٔ همای را
درس ادیب اگر بود زمزمهٔ محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را
خاتم جم شکسته تن هیکل عشق ساخته
منظر دوست کرده دل جام جهاننمای را
پیش «نظیری » از ملک درد دلی برم که هست
بر در شه ترددی نالهٔ آن گدای را